ما را دریاب
السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)
گاهگاهي به نگاهي دل ما را درياب
جان به لب آمده از درد، خدا را درياب
اگر از دولت وصل تو مرا نيست نصيب
گاهگاهي به نگاهي دل ما را درياب
به اميدي به سر كوي تو روي آورديم
شهريارا! به در خويش گدا را درياب
دل ما را به شب هجر فروغي بفرست
شبروِ وادي اندوه و بلا را درياب
سنگها ميخورم از دست جنونِ دل خويش
منِ ديوانة انگشت نما را درياب
به وفاداري تو شهرة شهرم اي دوست
ز وفا معتكف كوي وفا را درياب
سالها رفت كه از جام محبّت مستم
منِ دُردي كشِ صهباي ولا را درياب
كاروان رفت و من از همسفران دورم، دور
منِ از قافلة شوقْ جدا را درياب
راهْ باريك و بسي پر خطر و تاريكست
سببي ساز و درين مهلكه ما را درياب
تا دلم بار غم عشق به منزل فکند
شهسوارا! من افتاده ز پا را درياب
دوش رؤياي لب نوش تو با من ميگفت
کاي شهيد غم من، آب بقا را درياب
سوي پروانه نظر کن که دعاگوي تو باد
گنه آلودة خود را به مدارا درياب